عصر روشنگری

ساخت وبلاگ
مجموعه تحولات قرن هفدهم شامل پیروزی علم نیوتنی، تحولات داخلی انگلستان و پیروزی انقلاب شکوهمند، تغییر نگرش فلسفه سیاسی، رشد حکومتهای ملی، رشد کمی و کیفی نظام آموزشی و افزایش سطح سواد، پیدایش آکادمیهای علمی دولتی و خصوصی ، چاپ گسترده کتابها و نشریات علمی، همکاری بین المللی دانشمندان به دور از هیاهوی سیاستمداران و افزایش ثروت و توان بورژوازی و حمایت آن از دانش و هنر راه را برای شکل گیری عصر روشنگری در قرن هیجدهم هموار ساخت.

روشن اندیشی نامی است که در تاریخ فرهنگ و فلسفه به جنبش فکری وسیعی داده شده است که در سراسر قرن هیجدهم میلادی در اروپای غربی در جریان بود. روشن اندیشی بعنوان سرآغاز و بنیاد عصر مدرن در فرهنگ و تاریخ اروپا و گسست از فرهنگ مذهبی و کلیسایی حاکم تا آن زمان محسوب میشود.
از آنجا که اختراع وگسترش صنعت چاپ راه را برای رشد و انتشار علوم و انتقاد از نظام سیاسی و حتی مذهبی هموار کرده بود، دانشمندان و فیلسوفان عصر روشنگری میتوانستند افکار و اندیشه های خود را با مردم بیشتر و آماده تری در میان نهند. آنان هنر تعلیم دادن و بیدار ساختن مردم را گرانبهاترین موهبت انسان میشمردند و در این راه تلاش زیادی به خرج دادند.
همانطور که کانت روشن اندیشی را خروج انسان از قید قیمومیتی که بدست خودش بر او تحمیل شده است، تعریف کرده بود شعار اصلی عصر روشنگری عبارت بود از جرأت دانستن و ایمان به عقل و خرد انسانی، زیرا ایمان به خرد که فرانسیس بیکن یک قرن پیش از آن ، منادی آن بود در این دوره پایه و وسیله اندیشه آزاد شده بود. در این دوره خرد با عظمت و شکوه یک دین تازه در حال تجلی بود و در همه شئون زندگی انسان مدعی رهبری و فرمانروایی بود و در صدد برآمده بود که آموزش، دین، اخلاق، ادبیات، اقتصاد و حکومت را بدلخواه خود اصلاح کند.
در قرن هیجدهم مجموعه ای از عوامل باعث شد که فرانسه تبدیل به کانون روشن اندیشی اروپا شود. فرانسه از نیمه اول قرن هفدهم و پس از پایان جنگهای مذهبی حکومت متمرکزی داشت که توانست وحدت ملی این کشور را تأمین کند. فرانسه پس از سال 1660 از لحاظ جغرافیایی بصورت کشوری به هم پیوسته با جمعیتی متراکم و نسبتاً زیاد درآمده بود که حکومت مرکزی نیرومندی برآن حاکم بود. وحدت ملی و افزایش قدرت و توان دولت مطلقه در فرانسه به یاری قابلگی پررنج و مشقت ریشیلیو شکل عملی به خود گرفته بود. پس از عهدنامه صلح وستفالی در سال 1648 نیز سلطه فرانسه در قلب قاره اروپا تثبیت شد و با گذشت هر دوره دهساله بخشی از امپراطوری هاپسبورگها به خاک فرانسه منضم میشد . همچنین هاپسورگهایی که بر تخت پادشاهی اسپانیا تکیه زده بودند غرور و قدرت خود را در شکست روکروا (1643) و صلح پیرنه (1659) به کشور فرانسه تقدیم کردند. از آن پس فرانسه به تواناترین کشور عالم مسیحیت تبدیل شد. لویی چهاردهم که در سال 1643 بر تخت سلطنت نشست و تنها پنج سال داشت مقدر بود که در حدود سه ربع قرن بر فرانسه حکومت کند تابتواند وحدت حکومت و سیاست را نیز بر وحدت نژاد و خاک کشورش بیافزاید.
در این دوره بورژوازی تجاری و صنعتی و طبقه متوسط نیز در حال رشد بود و روزبروز بر ثروت و مکنت آن افزوده میشد. ثروت ایستای زمینداران یا همان اربابان فئودال توان رقابت با ثروت منقول بورژوازی را نداشت. ثروت و قدرت بورژوازی به دلیل توسعه صنایع ، فنون، بازرگانی و امور مالی رو به رشد و نمو بود و امتیازات اجتماعی اشراف و روحانیون برای بورژوازی دیگر قابل قبول نبود. در حقیقت بورژوازی ثروت و مکنت خود را به رخ اشراف میکشید ومعتقد بود که امتیازات اجتماعی اشراف یا باید ملغا شود و یا شامل حال آنها هم بشود.
در قرن هیجدهم جمعیت شهری فرانسه در حال افزایش بود که نیمی از آن در پاریس زندگی میکرد که هشتصد هزار نفر جمعیت داشت و بزرگترین شهر اروپا بود و نزدیک به نیمی از ثروت اروپا در آن دست به دست میشد. در چنین شرایطی بود که فرانسه توانست نوابغی در عالم علم و ادب بوجود آورد و هیچ کشوری در هیچ دوره ای نتوانسته بود این همه دانشمند، فیلسوف، نویسنده و هنرمند به بار آورد و در زمینه های مختلف ادبی و هنری مورد تقلید همگان قرار بگیرد.
در این دوره که عصر آکادمیها، سالونها و انجمنهای علمی بود دانشمندان با نادیده گرفتن مرزهای ملی و مذهبی و به دور از غوغای عالم سیاست، برای شناخت جهان دست همکاری به هم داده بودند. دانشمندان از همه قشرهای اجتماع با هم همکاری داشتند. ازپریستلی بینوا و دالامبر که بچه ای سر راهی بود تا بوفون اسم و رسمدار و لاوازیه میلیونر در حال نام آور شدن در جهان دانش بودند. حتی شاهان و شاهزادگان نیز به پژوهشهای علمی علاقمند شده بودند و برخی آزمایشهای فیزیکی در زمینه های الکتریسته ، مغناطیس و خلأ تبدیل به سرگرمی آنها شده بود. دانشمندان یسوعی مانند بوسکوویچ نیز میکوشیدند که اندیشه های علمی جدید را با معتقدات مذهبی خود سازش دهند.
دانش تا پیش از این دوره انفجاری هیچ گاه به چنین ارج و قربی دست نیافته بود. در این عصر، دانشمندان با آنکه نمیتوانستند به سرپرستی اموری مانند ضرابخانه برسند ولی بتدریج توانستند به محفلها و انجمنهای بزرگان راه یابند و همنشین اشراف و نجبا شوند. در پاریس مردان و زنان از همه طبقات اجتماع به محافل و سخنرانیهای علمی روی می آوردند. مردم بتدریج از الهیات رویگردان میشدند واندیشه خویش را از جهان آینده به جهان خاکی برمیگرداندند. بتدریج دانش تبدیل به ضربان نبض و مسلک و مشرب عصری میشد که در تب دگرگونی گرفتار شده بود.
درفرانسه مراکزی چون اورلئان ، بوردو، تولوز، اوسر، مس، بزانسون، دیژون، لیون، کان، روان، آنژه ، نانسی و اکس آن پرووانس دارای آکادمیهای محلی بودند. این آکادمیها از الحاد و بدعت پرهیز داشتند اما از تحقیقات و آزمایشات علمی حمایت میکردند. جایزه هایی که آکادمی دیژن در 1749و1754 تعیین کرد و روسو را از پیشروان انقلاب فرانسه ساخت مشهور است.
انتخاب دوکلو (1746) و دالامبر (1754) به عضویت آکادمی علوم فرانسه، این آکادمی را از خواب جزمی بیدار ساخت و با رسیدن دوکلو به مقام حساس منشی دائمی در سال 1775 این مرکز علمی بدست فیلسوفان افتاد.
در این دوره دانش از طریق مجلات، روزنامه ها ، کتابها، رسالات ، کتابخانه ها ، مدارس و آکادمیها در حال گسترش بود. اخبار به شکل کالایی درآمده بودکه خرید وفروش میشد و دست اندرکاران چاپ مجلات دریافته بودند که رویدادهای عالم دانش ،هنر و ادبیات نیز میتواند جزو اخبار باشد. نشریه ژورنال دساوان که در سال 1665 تأسیس شده بوددر قرن هجدهم به واسطه بین المللی فضلا، ارباب علوم و ادبا تبدیل شدو بتدریج رقبایی نیز برای آن پیدا شد.
یکی دیگر از نشریات پیشرو این عصر« یادداشتهایی پیرامون تاریخ علوم و هنرهای زیبا» بود که بدست یسوعیان اداره میشد و بنام چاپخانه اش در تروو بعنوان ژورنال دو تروو خوانده میشد و از همه نشریات دینی فرانسه پیشروتر بود. تنها در پاریس 73 نشریه منتشر میشد که بزرگترین آنها مرکور دوفرانس و ژورنال دساوان بود. از آنجا که اغلب نشریات به زبانهای محلی چاپ میشدند و بیشتر به مسائل تخصصی میپرداختند تاحدودی از نفوذ کلیسا و اداره سانسور درامان بودند.
چاپ کتاب نیز در حال افزایش بود و به تناسب آن، ناشران و کتابفروشان هم افزایش می یافتند. تنها در پاریس 360 ناشر و کتابفروش وجودداشت. بسیاری از شهرهای فرانسه دارای کتابخانه های سیار بودند. همه کتابها پیش از انتشار میبایست پروانه شاهی نشر بگیرند و این پروانه را تنها به کتابهایی میدادند که به تشخیص بازرسان دولت حاوی مطالب زیان آور به حال دولت و کلیسا نباشند. حتی پس از آنکه کتابی با پروانه رسمی به چاپ میرسید سوربون یا پارلمان پاریس میتوانستند آنرا تحریم کنند.
درنیمه اول قرن هیجدهم در دوره سلطنت لویی پانزدهم که دولت فرانسه سانسورنشریات رااندکی آسان گرفت هزاران کتاب بدون پروانه چاپ شد. اما با سوء قصدی که در سال1757 به جان پادشاه صورت گرفت این دوره نسبی آزادی انتشار کتاب از بین رفت . با این وجود فیلسوفان و یا نویسندگان مخالف برای رهایی از سانسور راههای گوناگونی یافته بودند. آنها دستنویسهای خود را به خارج از کشور میفرستادند و آنرا به زبان فرانسوی در لاهه، امستردام یا ژنو چاپ میکردندو پنهانی به فرانسه میفرستادند.
دراین زمان افزایش ثروت بورژوازی و گسترش طبقه متوسط همراه باتوسعه نظام آموزشی و تمرکز اندیشه در پاریس موجب پیدایش گروهی از نویسندگان مشتاق شده بود که گرمی بازار کتاب و مطبوعات آنها را به هیجان آورده بود. ضعف دولت در روزگار لویی پانزدهم که دیگر آن قدرت و هیبت روزگار لویی چهاردهم را نداشت همراه با سستی اعتقادات دینی، مردم را به بحثهای سیاسی و دینی علاقه مند ساخته بود. اشراف که هم از شاه و هم از کلیسایی که از او حمایت میکرد بیزار بودند به شنیدن سخنان مخالفان تمایل نشان میدادند. فرادستان طبقه متوسط به امیدآنکه این سخنان اوضاع را دگرگون کند و آنان را با اشراف برابر نماید از سخنان مخالفان دولت و کلیسا استقبال میکردند.
دراین حال و هوا نفوذ و قدرت نویسندگان به جاپی رسیده بود که میتوانستند افکار بخش آگاه و با سواد جامعه را تحت تأثیر قراردهند. نویسندگان به یاری شیوایی سخنان خود به سالنهای بزرگان راه یافته بودند و صرافان متمولی مانند یولینیو از آنها پذیرایی میکردند. نویسندگان در پناه آزادی ناشی از سستی اندیشه های جزمی و به انگیزه شور و هیجانی که گرمی بازار مطبوعات پدیده آورده بود بانوشتن رساله،نامه، جزوه، رمان، شعر، تئاتر و فلسفه سد سانسور را درهم شکستند و اندیشه و ایمان مردم و سازمانهای سیاسی کشور را دگرگون ساختند. نوشته های تند و زهرآگینی که بدون نام و نشان نویسنده بدست مردم میرسید پایه های قدرت دولت و کلیسا را متزلزل میساخت.
***
اندیشه هایی که در عصر روشنگری مطرح شد حاصل نظام دانشگاهی نبود زیرا دانشگاههای این دوره به دلیل نظارت دولت و کلیسا در زمینه علوم انسانی و فلسفه به نوعی جمود دچار شده بودند. فلسفه قرن هجدهم فرانسه همانند فلسفه این قرن در انگلستان بیشتر حاصل فکر مردانی بود که استاد فلسفه دردانشگاه نبودند و غالباً در بیرون از فلسفه علایقی داشتند.
به عنوان مثال ولتر ومونتسکیو اعتبارشان بیشتر به سبب تاریخ نگاری بود. لامتری پزشک بود. موپرتویی به سفر اکتشافی قطب شمال رفت تا با اندازه گیری دقیق درجه عرض جغرافیایی به تعیین شکل زمین در دو قطب کمک کند. قرن هجدهم دورانی بود که وقوف بر نظریات فلسفی لازمه فرهیختگی به شمار میامد و فلسفه هنوز به رشته ای صرفاً دانشگاهی تبدیل نشده بود . از آن گذشته هنوز میان فلسفه و علم رابطه تنگاتنگی وجودداشت که مشخصه کلی اندیشه فلسفی عصر روشنگری بود.
اندیشمندانی که باعث تبدیل شدن فرانسه به کانون روشن اندیشی اروپا شدند و خود را فیلسوف مینامیدند افرادی مانند ولتر، دیدرو و اصحاب دایره المعارف بودند که نوع جدیدی از طبقه روشنفکر را تشکیل میدادند. آنها به معنی فنی و دانشگاهی کلمه فیلسوف نبودند. آنها دانشور، متخصص درباری و نجیب زاده هم نبودند و مناصب و سمتهای دانشگاهی هم نداشتند .ظهور آنها در قرن هیجدهم نتیجه رشد جامعه مدنی در فرانسه بود و بیشتر دست پرورده سالون ها و محافل علمی و فلسفی خصوصی بودند. آنها به عنوان ادیب و فیلسوف، ، مبلغ ومروج اندیشه ها و افکاری بودند که خصوصیت آن، ضدیت با قدرت مستقر و علما و دانشمندان کلیسایی و درباری بود. آنها در تبلیغ افکار و اندیشه های خود به افکار عمومی جدیدی که برخاسته از ذهن و فکر بورژوازی و طبقه متوسط بود، متوسل میشدند.
آنها نه فقط خواستار پیشبرد علم بودند بلکه از تغییر در جامعه یعنی تغییر درنظام آموزشی و مذهبی، نظام اقتصادی و اجتماعی و حتی تغییر درنظام سیاسی حمایت میکردند. نفوذ افکار آنها به حدی بود که درهمه جا از محافل ادبی پاریس گرفته تا لژهای فراماسونری و قهوه خانه ها از ماشینها و مهندسی اجتماعی و حقوق طبیعی و رشد آموزش و پیشرفت سخن میرفت و انتقاد از دولت و جامعه که پیش از عصر روشنگری بصورت پراکنده مطرح شده بود در این عصر به شکل منظم دردایره المعارف و کتابهای گوناگونی که حاصل کار متفکرین این دوره بود، مطرح شد.
فنلون درکتاب «آزمایش وجدان یک پادشاه» همه ایرادهایی را که از گذشته بر حکومت مطلق و اعمال ناروای آن مطرح کرده بودند درکانون توجه قرار داده بود. بحث به ریشه فساد هم کشیده شده بود و اقدامات اصلاحی مشخص هم پیشنهاد میشد. در این دوره در همه زمینه ها عزم جزمی در جهت اصلاح بوجود آمده بود و تقاضای تغییرات اساسی همه جا در زمینه های قانونگذاری ، اداره امور مملکت ، امور قضایی، مالیاتها و حقوق جزا مطرح بود.
این فلاسفه نبودند که به مفاسد اعلان جنگ دادند بلکه اصلاح طلبان عملی بودند که پیش از فلاسفه وارد میدان شدند. دارژانسون در کتاب « ملاحظاتی درباره گذشته و حال حکومت فرانسه » که مدتهادست به دست بین مردم میگشت و سرانجام در سال 1764 به چاپ رسید، نوشت که فرانسه تابوت سفیدی است که شکوه بیرونی اش به دشواری میتواند گندیدگی درونش را بپوشاند. هنگامی که دارژانسون در 1744 به وزارت امور خارجه منصوب شد دوستان فیلسوفش با شور و شوق فراوان به اوشادباش گفتند و اهل عمل و سیاست با نکته سنجی او را وزیرخارجه جمهوری افلاطون نامیدند.
مونتسکیو نیز حملات نیشداری به نظام سیاسی موجود فرانسه کرد. او در نامه های ایرانی از قضات بی لیاقت، اعیان بیکار و مأموران بی انصاف مالیه سخن گفت. در این کتاب لفظ اریستوکرات یا اعیانی به طنز به کسی گفته شده که به دیدار شاه نایل می آید، با وزیران صحبت میکند، مستمری گزاف میگیرد و قرضهای فراوان دارد. این عبارت در حقیقت طعنی به اشراف بیکاره و ولخرجی بود که دودستی به امتیازات اشرافی خود چسبیده بودند و خون ملت فرانسه را با مستریهای گزافی که از پادشاه میگرفتند ، میمکیدند.
فیلسوفان قرن هیجدهم در فرانسه بشدت تحت تأثیر متفکران قرن هفدهم انگلستان بخصوص نیوتن و لاک بودند . اعتقاد آنها به علم و استفاده از روش علمی در روانشناسی و جامعه شناسی تحت تأثیر نیوتن بوجود آمده بود . اعتقادآنها به روش تجربی واستفاده از تجربه و مشاهده به منظور پی بردن به قوانین و علل پدیده ها نیز تحت تأثیر تجربه گرایی لاک بود.
آنها اعتقاد راسخی به پیشرفت یعنی توسعه نگرش علمی از فیزیک گرفته تا روانشناسی و اخلاق و زندگی اجتماعی انسان داشتند. آنها سعی داشتند همان کاری را که نیوتن برای جهان فیزیکی انجام داده بود به زندگی نفسانی و اجتماعی انسان تسری دهند و نوعی فیزیک اجتماعی بنا کنند. آنها خیلی خوش بینانه امیدوار بودند که بااین کار بتوانند قوانین حاکم بر اجتماع را کشف کنند وعلم جدیدی بنام فیزیک اجتماعی بنا کنند. روش آنها برای وصول به این هدف برگرفته از اصالت تجربه لاک بود. آنها اعتقاد داشتند که روش درست تحقیق ، مراجعه به خود پدیده ها و توسل به تجربه و مشاهده به منظور پی بردن به قوانین و علل آنهاست.
اعتقاد فیلسوفان عصر روشنگری به عقل به معنی ساختن نظامهای بزرگ فلسفی و مابعدالطبیعی نبود. به همین دلیل آنها به ساختن نظامهای بزرگ فلسفی و مابعدالطبیعی که مستخرج از مفاهیم یا اصول اولیه بدیهی باشد اعتقادی نداشتند. آنها مابعدالطبیعه ای را که منظور از آن بررسی واقعیت فوق پدیداری باشد جزء قلمرو ناشناختنی ها میدانستند و چنین میپنداشتند که نمیتوان در این زمینه شناخت محققی بدست آورد. آنها کوشش در راه دستیابی به چنین شناختی را ضایع کردن وقت میدانستند . آنها مابعدالطبیعه ای عقلانی را قبول داشتند که ازترکیب نتایج حاصل از علوم تجربی بدست آمده باشد ودر علوم تجربی هم چیزی بنام جواهر به معنای مابعدالطبیعی آن، وجودنداشت. میتوان میان پاره ای از متفکران عصر روشنگری و مذهب اصالت تحقق شباهتهایی یافت. بنابراین میتوان گفت که فلسفه قرن هیجدهم راه را برای مذهب اصالت تحققی در قرن بعد هموار نمود.
***
سده هیجدهم دورانی بود که بورژوازی در فرانسه نه فقط توانگر شده بود بلکه به خودآگاهی نیز دست یافته بود. این طبقه همراه با طبقه متوسط، هسته جمعیت با سوادی را تشکیل میداد که مخاطب اصلی فیلسوفان بودند. بورژوازی بقدری توانگر شده بود که میتوانست به تأمین هزینه روشنفکران مساعدت کند و روشنفکران نیز برخلاف سده هفدهم کمتر به حمایت از بزرگان میپرداختند . روشنفکران این عصر بیشتر به نیازهای عمومی پاسخ میگفتند که متناسب با خواست بورژوازی بود. میتوان گفت که سنت روشنفکری اشرافی سده هفدهم جای خود را به سنت روشنفکری مردمی سده هیجدهم داده بود.
در این دوره نهادهای جدیدروشنفکری مانند آکادمیها و سالونها و محافل ادبی پاریس روحیه بحث و مباحثه را در بین روشنفکران پرورش دادند. همچنین کتابخانه ها و روزنامه ها و مجلات، همگی مجاری لازم برای انتقال افکار و اندیشه های لیبرالی فیلسوفان به عامه مردم را فراهم میکردند. ولی مهمترین عامل رشد فیلسوفان و نفوذ افکار و عقاید آنان در بین مردم این بود که آنها توانستند بیمها و امیدهای طبقه متوسط را بیان کنند طبقه ای که خواستار آن بود که از لحاظ اجتماعی و سیاسی برای خود کسی باشد و سد امتیازات اجتماعی اشراف را درهم بشکند.
نویسندگان این عصر برای اینکه دانش در اختیار افراد بیشتری قرار بگیرد و فهم پذیرتر گردد با شور و شوق به این نیاز پاسخ میگفتند. تمایل زیادی در بین آنها وجودداشت که مسائل علمی و فلسفی را بازبانی ساده و عامه فهم برای مردم بیان کنند.
دیدرو در این زمینه میگفت که تقاضای بیان مسائل به زبان عامه به مردم درواقع یک شرط لازم و اخلاقی است و انسانیت حقیقی برای تحقق خود به همین نیاز دارد. بیایید هر چه زودتر فلسفه را برای عامه مردم قابل فهم سازیم. اگر میخواهیم که فلاسفه در صف مقدم حرکت کنند بیایید در همان نقطه ای که فلاسفه قرار گرفته اند به مردم نزدیک شویم. ممکن است در جواب برخی بگویند که بعضی آثار هرگز نمیتواند در دیدرس مردم قرار بگیرد .اگر آنها چنین بگویند نشان میدهد که آنان نمیدانند از روش درست و تمرین مستمر چه کارها برمی آید. علوم دقیق ریاضی هم دیگر نمیخواهند بدون کمک روح اجتماعی این قرن (هیجدهم) کار خود را پیش ببرند. زیرا که نمایندگان این علوم عقیده دارند که تحقیقات آنها فقط با کمک روح اجتماعی زمانه آنها بارور میشود و شیرین ترین میوه های خود را به بار می آورد.
دالامبر نیز درگفتار مقدماتی خود در دایره المعارف اعلام میکند که فضیلت اساسی قرن هیجدهم بر قرون پیش از آن، در این است که نوابغ بیشتر و اذهان آفریننده بیشتری به بار آورده است. ولی اگر این نوابغ در انزوا باقی بمانند ودر اندیشه های خود فرو روند چه کاری از دستشان بر می آید؟ اندیشه هایی که انسان از خواندن آثار اجتماعی و سیر در اجتماع بدست می آورد نطفه همه اکتشافات را در بر دارند. این هوایی است که انسان بدون آن که فکرش را بکند در آن نفس میکشد و زندگی اش را مدیون آن است.
این کلمات شاید دقیقترین و بارورترین بیان از فضای حیاتی و معنوی دایره المعارف را در برداشته باشد. در این دیدگاه ، جامعه همان هوای حیاتی است که علم، فلسفه وهنر حقیقی تنها در آن رشد میکند. نقش دایره المعارف این است که بتواند اتحاد بین علم، فلسفه و هنر را فراهم کند. دایره المعارف برای نخستین بار دانش را بطور آگاهانه بعنوان یک کار اجتماعی تصور میکند و اعلام میکند که رشد دانش فقط برپایه سازمان ا جتماعی امکانپذیر است . هر گونه اقدام سیاسی و اجتماعی هم باید برهمین پایه استوار شودو اصلاح زندگی اخلاقی وسیاسی را فقط از راه رشد و گسترش فرهنگ معنوی و اجتماعی میتوان انتظار داشت.
***
انتقادات تند وتیز فیلسوفان عصر روشنگری از نظام حاکم و تبلیغ نگرش لیبرالی در میان مردم در فروپاشی نظام قدیم ووقوع انقلاب فرانسه نقشی اساسی داشت. با این حال آنهاخواهان تغییر سریع حکومت نبودند و چندان اعتقادی به انقلاب خشونتبار نداشتند. آنها به دنبال تغییرات تدریجی ولی اساسی در بنیانهای سیاسی، اقتصادی، آموزشی و مذهبی بودند. تصور آنان براین بود که روی کار آمدن نوعی استبداد روشن بین که از اندیشه فیلسوفان روشنی گرفته باشد و بتواند اصلاحات تدریجی در جامعه را به مرحله عمل درآورد بهتر میتواند برای جامعه موردنظر آنها مفید باشد. اغلب متفکران این دوره اعتقاد داشتند که در راه بهبود وضع سیاسی و اجتماعی عقل باید مشعل را دردست داشته باشد و برطرف کردن زیانهای دولت وجامعه تنها از عقل ساخته است .
یکی از متفکران این دوره بنام هولباخ همه راه حلهای انقلابی را مردوداعلام کرد وگفت که اینگونه درمانها همیشه از درد بدتر است. ندای عقل نه شورشی است و نه به خون مردمان تشنه است. اصلاحاتی که عقل پیشنهاد میکند تدریجی است و مؤثر هم هست.
اگر بخواهیم روح عصر روشنگری درباره این موضوع را بخوبی درک کنیم اندیشه های ولتر بعنوان چکیده ای ازروح این عصر بهتر میتواند راهنمای ما باشد. ولتر به وجود خدا اعتقاد داشت اما به دین چندان اعتقادی نداشت. او از مخالفان سرسخت استبداد و امتیازات اشراف و کلیسا بود و از مدافعان سرسخت آزادی سیاسی بشمار میرفت . ولتر همانند لاک معتقد بود که دولت باید حقوق انسانها را محترم بشمارد و همانند مونتسکیو شرایط آزادی معمول در انگلستان را میستود. منظور او از آزادی ، آزادی اندیشه و بیان بود که البته بیشتر افراد فرهیخته میتوانستند از چنین آزادیی استفاده کنند. او پیش از هر چیز در اندیشه تامین آزادی برای فیلسوفان بود.
ولتر به دموکراسی و حکومت مردم اعتقاد نداشت. او از تساهل جانبداری میکرد و آنرا برای پیشرفت علمی و اقتصادی ضروری میدانست ولی عقاید روسو درباب برابری را نمیپسندید . کمال مطلوب او استقرار حکومتی سلطنتی و خیراندیش بود. اوبه خیال پردازان و آرمان گرایان بدگمان بود زیرا معتقد بود که طبقات پایین همواره پست خواهند ماند. او اعتقاد داشت که آزادی در یک حکومت سلطنتی روشن بین بیشتر حفظ خواهد شد بشرط آنکه قدرت کلیسا درهم شکسته شود و روشن اندیشی جای تعصب و خرافه پرستی را بگیرد.
هر چند نوشته های وی به آماده شدن زمینه های انقلاب در فرانسه کمک کرد اما او چشم به راه انقلاب نبود. او طرفدار حکومت عقل بود و پیش از آنکه بفکر پیشرفت سیاسی باشد بفکر پیشرفت علمی و اقتصادی بود. البته اگر مراد از پیشرفت سیاسی را انتقال به دموکراسی بدانیم.
***
یکی دیگر از جنبه های مهم عصر روشنگری ، حمله خشونتبار به کلیسای سازمان یافته در فرانسه بود. در این دوره نزاع بین فیلسوفان و کلیسا بر سر مسئله گناه فطری کار را به جدایی کامل فلسفه و دین کشانید . ابعاد این نزاع به حدی بود که منجر به پیدایش و تبلیغ اندیشه های الحادی در میان برخی از فیلسوفان شد. اگر از این زاویه به روشنگری بنگریم باید آنرا به مثابه انتقاد ویرانگرانه و دشمنی آشکار نسبت به مسیحیت بدانیم. شناخته ترین نام در این زمینه ولتر است که هیچ گاه در تقبیح کلیسا بعنوان دشمن عقل و یار و مددکار تعصب، خستگی نمیشناخت. دیدگاههای فیلسوفان این دوره از خداشناسی یادئیسم (خداپرستی بدون اعتقاد به مذهب) ولتر و دیدرو تا ماده گرایی و الحاد اولباک و کابانیس درنوسان بود.
پس میتوان روشن اندیشی را جنبشی تصور کرد که روزبه روز در راه کفر و بددینی پیشتر میرفت ومحصول خود را در بی حرمتی به کلیسای بزرگ نوتردام در جریان انقلاب به بار آورد. برخی از فیلسوفان این عصر اعتقاد داشتند که مذهب، دشمن پیشرفت فکری و بکاربردن آزادانه و آشکار عقل است. البته به نظر من این دیدگاهی منصفانه نسبت به مذهب نیست زیراهیچ سازگاری درونی بین دین و پیشرفت علمی وجودندارد.
اگر ما به عصر روشنگری با دیدگاه ارائه شده در بالا بنگریم شاید حق مطلب را بکلی ادا نکرده باشیم. اغلب فیلسوفان عصر روشنگری با خود دین چندان دشمنی نداشتند و حتی کسانی مانند ولتر به وجود نوعی مذهب بعنوان تضمینی برای رعایت اخلاق درجامعه اعتقاد داشتند. بنابراین میتوان گفت که بیشتر پیکار فیلسوفان این عصر با دین، در حقیقت مبارزه با مسیحیت کاتولیک رایج در فرانسه بودکه به خرافه و اوهام آلوده شده بود.
پیکاری که در طول نیم قرن پیش از انقلاب، اندیشه طبقه روشنفکر را برانگیخته بود و به خود معطوف داشته بود پیکار فلسفه با دین مسیحیت به خودی خود نبود. این پیکار ناشی از خشم فروخورده متفکران فرانسه از دینی بود که در طول قرون پیش از آن، خدماتش را با تعقیب و آزار مخالفان و کشتار وحشیانه پروتستانها لکه دار ساخته بود. از نظر متفکران فرانسوی، کلیسای کاتولیک با به راه انداختن جنگهای مذهبی و حکم به کشتار دهها هزار پروتستان، این کشور را با جنگ داخلی و خشونت طولانی در گذشته مواجه ساخته بود.
کلیسای کاتولیک حامی سلطنت بود و از شاه حمایت میکرد. سیاست کلیسا در جهت حفظ وضع موجود و حمایت از امتیازات طبقاتی در جامعه بود و این موضوعی بود که برای بورژوازی و طبقه متوسط در قرن هیجدهم که بخش اعظم ثروت مملکت را دراختیار داشت، پذیرفتنی نبود.
***
موضوع دولت و سیاست نیز یکی از مشغله های فیلسوفان عصر روشنگری بود. روشنگران فرانسوی در این زمینه تاحد زیادی تحت تأثیر اندیشه های جان لاک بودند. آنها نه از نگاه دولت بلکه از نگاه فرد به سیاست توجه داشتند. از دیدگاه آنها چاره اصلی همه دردها در آزادی، برابری و برادری نهفته بود. البته منظور آنها از برابری این بود که انسانها در حقوق طبیعی و اساسی خود برابر باشند و امتیازات خاص ناشی از تبار یا مذهب نباید ملاک تمایز بین انسانها باشد.
از دیدگاه آنها تنها فرد بعنوان شخص حقیقی اعتبار داشت و دولت جز نامی بیش نبود. از نظر روشنگران دولت سازمانی مصنوعی بود که بوسیله انسانها برای تأمین منافع متقابلشان ایجاد شده بود. فرد گرایی عصر روشنگری مبتنی بر برابری همگان و از میان برداشته شدن امتیازات اجتماعی بود. این نوع نگرش، ریشه در نظام اجتماعی خاص فرانسه داشت زیرا طبقه اشراف دارای امتیازاتی بود که روشنفکرانی که از طبقه متوسط وبی اسم و رسم برخاسته بودند از آن محروم بودند. آنها خواهان برابری اجتماعی و سیاسی با اشراف و حذف امتیازات طبقاتی بودند. این اندیشه با فرض یکسان شمردن سرشت همه آدمیان در همه جا، انسانها را برابر اعلام میکرد و آنها را صاحب حقوق سلب نشدنی میدانست که هیچ قدرتی نمی بایست این حقوق را از آنها سلب نماید.
بطور کلی میتوان ایدئولوژی عصر روشنگری را در عقل گرایی افراطی، طبیعت گرایی و اعتقاد به پیشرفت بی وقفه بشری خلاصه کرد. اندیشمندان این عصر معتقد بودند که عقل باید در کرسی مرجعیت بنشیند. ولتر در این زمینه میگفت «مادر عصری زندگی میکنیم که در آن عقل روز بروز بیشتر به مهمانی می آید چه در کاخ بزرگان و چه در دکان کاسبان و جلوی این پیشرفت را نمیتوان گرفت و میوه های عقل باید برسد و خواهد رسید و حرمت گذشته نباید ما را از چیدن این میوه ها باز دارد. یکی از ویژگیهای جهان تفکر این است که این جهان فقط وقتی باقی میماند که ما آن را هر روز از نوبیافرینیم. همیشه لازم است از نقطه ای حرکت کنیم که در آن ایستاده ایم.»
فیلسوفان عصر روشنگری معتقد بودند که انسان باید با دانش و تلاش خود برطبیعت مسلط شود و آنرا به خدمت خود درآورد. البته طبیعت از نظر آنها معنا و مفهومی وسیعتر از مفهوم عامیانه آن داشت. آنها به هرچیزی و هر حوزه ای که خارج از حیطه دین وحیانی قرار داشت مفهوم طبیعت را اطلاق میکردند. از دید آنها حتی دین طبیعی هم وجودداشت که همه انسانها در همه نقاط جهان و در همه زمانها میتوانستند باعقل خود به آن پی ببرند. روشنفکران این عصر ایمان زیاد و خوش بینانه ای به پیشرفت بی وقفه بشری داشتند. آنها معتقد بودند که آینده ای خوش و نیکو در انتظار بشر نشسته است و باید با صبر و شکیبایی به انتظار آن روز نشست.
یکی از نکات مهم و قابل توجه این است که پس از پیروزی انقلاب فرانسه، بنظر میرسید که فلسفه وافکار روشن اندیشان که رهبران و سخنگویان انقلاب از میان آنان برخاسته بودندبه کرسی نشسته است. ولی پس از گذشت مدتی با آشکارشدن واقعیتها و فاصله میان شعار و واقعیت و پیش آمدن دوره ای که درتاریخ فرانسه به دوره وحشت معروف شد پیروزی روشن اندیشان معنای دیگری پیدا کرد. پس از آن با ظهور و سقوط ناپلئون و وقوع جنگهایی که بخشهای وسیعی از اروپا رادر کام خود فرودبرد و کشتار و ویرانی عظیم برجا گذاشت و همگان آنرا از نتایج مصیبت بار انقلاب فرانسه میدانستند موضوع پیچیده تر شد.
این مصائب باعث شد که بار مسئولیت و نتایج دردناک انقلاب و ویرانیها و دردهایی که برای بخشهای وسیعی از اروپا بوجود آورده بود به حساب روشن اندیشان گذاشته شود.
با وقایعی که پس از انقلاب رخ داد بنظر میرسید که فلسفه پرآوازه و ساده اندیشانه روشن اندیشان که مبتنی بر عقل گرایی ، طبیعت گرایی و پیشرفت بی وقفه بشریت بود و بگونه ناشیانه ای واقعیتهای اجتماعی و سیاسی و برخی تضادهای ناشی از حرص و آزمندی بعضی از انسانها را نادیده گرفته بود نتیجه ای جز غوغا و خونریزی نداشته است.
پس از آن وقتی که مهار انرژی انقلاب به دست ناپلئون افتاد و تجاوز امپریالیسم فرانسوی بنام صدور آزادی به اروپا آغاز شد ولی هدفی جز بلعیدن اروپا نداشت، در سراسر اروپا واکنش وسیعی بر ضد فلسفه روشنگری و مبانی آن که مبتنی بر عقلگرایی افراطی، پیشرفت بی وقفه بشری و عدم توجه به احساسات و عواطف انسانی بود، صورت گرفت و مبانی و اصول آن به زیر سوال رفت .


انقلاب کبیر فرانسه...
ما را در سایت انقلاب کبیر فرانسه دنبال می کنید

برچسب : روشنگری, نویسنده : m-amirin2002 بازدید : 157 تاريخ : سه شنبه 16 آبان 1396 ساعت: 19:17